چقدر به اشتياق شنيدنِ تو اينجا بيايم و تو نباشى! چقدر جاده ها را تا انتهاى شب بروم و بازگردم و تو را نيابم! چقدر به انتظارِ بهارى كه تو باشى بارونى و پاييز باشم! باور نمى كنى هر كجا كه مى روم تو را مى بينم، با تو ام، بدونِ تو و دست هات. همان دست هايى كه جاى جاىِ اين شهرِ بى پيكر، غربت و تنهايى ام را به يادم نيانداخت. تنها من و تو مى دانيم همه ى اين شهر متعلق به بودنِ ماست، بيرونِ آن حتى! تو بگو چند كيلومتر از اينجا دور شوم كه كابوسِ نبودنت، اين چشمِ ترِ منتظرم را ترك كند؟ + نوشته شده در جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 6:13 توسط دریای دور | ,انتظارِ,فصلِ ...ادامه مطلب