گريه مى آيد مرا

ساخت وبلاگ

درگيرِ مكان و زمان شده ام كه هر كجا كه مى روم، در روزگارى نه چندان دور با تو آنجا بوده ام. همه را سايه وار با تو رفته و با تو برگشته ام. كوچه ها، خيابان ها، جاده ها... و اين بى مكان و بى زمان ترينِ جاها: فرودگاه. حتى اگر تو را خواب ربوده باشد، من بى وقفه پى ات بگردم و اينگونه شود كه بدانم چيزى درونم متبلور شده... چيزى كه مرا به سوى تو مى كشاند... چيزى كه سبب شد تا هميشه، همه ى فرودگاه ها تو را به  ياد من بياورند و شايد مرا به ياد تو.

هميشه اين لامكانىِ فرودگاه ها را دوست داشته ام... جاهايى كه متعلق به هيچ كس نيستند و هيچ كسى به آنها تعلق ندارد، اما گاهى زيباترين خاطرات و عاشقانه ترين لحظات را به نظاره مى نشينند. هر چند كوتاه.

من امشب به اينجا آمدم. بى تو.  همين فرودگاهى كه بى آن كه بخواهيم آغازگر ماجراىِ ما شد. اما لامکان و لازمانِ ما کجا و لامکانِ این فرودگاهِ انباشته از آدمیانِ سرخوش کجا؟ میان سیل جمعیت تو را می بینم که جعبه ی مرا همراه با چمدانت با خود می بری و به دردسر می افتی... لبخند می زنم... اينجا بر من، خلافِ اين سرخوشان، خاطرات گذرا نيستند. آن شب این جا خلوت بود و ناب...  سكوت، ترانه ى آغازينِ سفر بود. خبرى از اين همه شلوغى و همهمه نبود و ما نمی دانستیم در سیزده ماهِ آینده چه روزگار نابى انتظارمان را می کشد... اكنون به شكرانه ى يگانه ترين لحظات به اين لامكانِ حالا براى ما مكان، لبخند مى زنم و دوستش مى دارم  چرا كه تو را به من داد.

+ نوشته شده در  جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۶ساعت 6:33  توسط دریای دور  | 
ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست...
ما را در سایت ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست دنبال می کنید

برچسب : گريه, نویسنده : ny-moon بازدید : 262 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 19:37